۶/۲۹/۱۳۸۸

قفس

«قفس»

پر زدن از توی قفس ، برای قلبم هوسه

من می دونم هر جا برم ، آخر راهم قفسه

میدونم هیچ ستاره ای ، توی شب من نمیاد

این بغض عاشقی به این ، قلبای آهن نمیاد

کی می بینه حال منو ، به جز من و تنهایی ها

کی میخونه حرف منو ، جزاین غروب بی صدا

اشکی که از درون میاد ، تر میکنه قلب منو

این غصه های لعنتی ، زنگ میزنه این آهنو

فکر نکنم با یه نگاه ، لایق عاشق شدنم

حتی اگه دلم بیاد ، داد بزنه از تو تنم

گلایه از کدوم خدا ، بغض گلومو میشکنه

تنهایی هم یه همدم ِ ، که همدم قلب منه

غصه گرفته راهشو ، گریه نمیاد از چشام

همیشه تازه تر میشه ، درد سیاه لحظه هام

«شهر ماتم»

قلب من غصه نخور اگه تو شهر ماتمی

که تو داری با غم و غصه ی دنیا میزنی

بی خیال اگه که تو تنها ترین عالمی

تو با این ماتمای دوباره هم نمی شکنی

نمی تونه بشکنه گلایه ها وجود تو

که میون غصه ها تو از تبار آهنی

میدونم واسه کسی فرق نداره نبود تو

تو بمون که بهترین جای غم روح منی

عادته برای تو غصه های همیشگی

تا روز رفتن من می مونی و توی تنی

دنیا که جا نداره واسه سکوت زندگی

تویی که خونه شدی واسه غمای موندنی