۶/۲۹/۱۳۸۹

دره ی صبح

دیروز در دره ی صبح
خوابی که دیده بودم را
بر داوودی های آبی و سرد
در دشت چشم های معلق
و خاکهای شیشه ای
سوزاندم
و روح خوابم
در آنسوی دشتهای سرخ و سبز
در رخنه ی سرزمین یادها ناپدید شد
نمیدانم کدامین شب
در تصنع طبیعتی نا آشنا
و تلاطم پیچکهای مواج
مرا چشم در چشمش خواهد کرد
نمیدانم در فراخنای کدامین کوچه ی ذهن
صدای فاخته وارش
از تارک پشته های ناپیدا
ندایم خواهد کرد