دره ای در دل ویرانه ی هر کوه منست
در بیابان فنا صخره ی انبوه من است
این کتابی که ره آتش شب را بنوشت
آیه ی خشم من و سوره ی اندوه منست
در بیابان فنا صخره ی انبوه من است
این کتابی که ره آتش شب را بنوشت
آیه ی خشم من و سوره ی اندوه منست
در ازل حُکم خدا بود که جاوید شوی
همچو نقشی ز ره میهن جمشید شوی
بی تو شبهای سرابست چو بی نوری من
حالیا تا که رخ جلوه ی ناهید شوی
گرکه روح تو به پروانه ی ذهنم بدمد
شعر تاریک مرا چشمه ی خورشید شوی
ذات من تیشه اعدام تن زهد و ریاست
نشود تا که ازین میکده تبعید شوی
تو به آیات خرافی سخنی شعله وری
چو به قاری جفا ، سوره ی تهدید شوی
گر حقیران تهی ، لعن تو گویند چه باک
که در آفاق فلک ، مجلس تمجید شوی