۸/۰۳/۱۳۸۹

آیه ی خشم

دره ای در دل ویرانه ی هر کوه منست
در بیابان فنا صخره ی انبوه من است
این کتابی که ره آتش شب را بنوشت
آیه ی خشم من و سوره ی اندوه منست



۷/۲۴/۱۳۸۹

جهان ما

جهان ما حبابی در کمین است
حبابی که به نابودی چنین است
عجب دنیای نامرد و تباهی ست
که نقشی تیره و رنگ سیاهیست
که دنیا گر به روی ما بخندد
رود پرونده ی بعضی ببندد!
اگر از ما بگیرد نعمتی را
بیافزاید به ملکی ثروتی را
اگر زاید وجود آدمی را
ز فردی هم بگیرد همدمی را
به ظالم میکند لطف و ترحم
به نامردان کند گاهی تبسم
به پیران میدهد فرمان آغاز
به سنگی میدهد سودای پرواز
بیاندازد زعرشی نقشه ی چاه
گدا را با سخاوت میکند شاه
ز نادانان بسازد نردبانی
برای تاج و تختی آسمانی
فقیران را کند پست و تهی تر
به قارون میدهد صد گنج دیگر
هزاران حیله گر نابود گردند
چرا که فکر نادانی نکردند
از این سو پیرمردی زیر بارست
از آن سو بیگناه بالای دارست
از این سو ظالمی آزاد و خندان
از آن سو کودکی در بند زندان!
یکی هم قهرمانی نزد دولت
ولی منفور و خالی پیش ملت
یکی بیمار و زرد و ناتوان است
یکی هم سبز و آزاد و جوان است
در این دنیای بی فرجام ومحنت
همیشه مرده قانون و عدالت

خرداد 86

۷/۱۹/۱۳۸۹

جاوید

در ازل حُکم خدا بود که جاوید شوی
همچو نقشی ز ره میهن جمشید شوی 
بی تو شبهای سرابست چو بی نوری من 
حالیا تا که رخ جلوه ی ناهید شوی 
گرکه روح تو به پروانه ی ذهنم بدمد
شعر تاریک مرا چشمه ی خورشید شوی
ذات من تیشه اعدام تن زهد و ریاست
نشود تا که ازین میکده تبعید شوی
تو به آیات خرافی سخنی شعله وری
چو به قاری جفا ، سوره ی تهدید شوی
گر حقیران تهی ، لعن تو گویند چه باک
که در آفاق فلک ، مجلس تمجید شوی